تابستان‌نشین خانه‌ی ما، کاناپه‌ی صورتی‌رنگ زیر پنجره است که مام‌بزرگم بعد از ظهرها می‌نشیند آن‌جا با دوتا دانه سیب توی دامنش و من می‌روم کنارش و خودم را جا می‌کنم، سرم را می‌گذارم روی پایش، عینکم را می‌گذارم روی میز، از لای پنجره باد آرام می‌پیچد میان شاخ و برگ‌ها، مام‌بزرگ ترانه‌ای زمزمه می‌کند و چشم که باز می‌کنم و سر می‌کنم بالا، بزرگ‌ترین امید من در سرتاسر جهان، آن‌جاست. می‌درخشد در دل آسمان آبی صاف.



خ.

بازی وبلاگی 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها