صبحمان را با چهارده کیلو نارنگی وسط اتاق آغاز کردیم. مامبزرگ در جواب نگاه متحیر خوابآلودهام، خندید و گفت باغ خریدهم. و در پاسخ به نگاه پرسشگر "جان من؟"ام، گفت دیشب که خاله سهیلا از گرگان برمیگشته، یک باغدار پیدا کرده که نارنگی کیلویی هشت و پانصد اینجا را میداده چهار و پانصد. سریعا با خانهی ما تماس گرفته و تیم احتکار خانهی ما (mambozorg) با شعار "جا میوهای پر است، حیاط که داریم." سفارش ۱۴ کیلو نارنگی در یک گونی سفید داده که نیمه شب وصول شد.
من قبلاها معتقد بودم نارنگی اگر میخواست در کمال خودش باشد، باید یک شکلی میبود شبیه برگ درخت با حجم بیشتر و رنگ آبی ولی بعدها به این نتیجه رسیدم که نباید در کار خدا دخالت کرد. مامبزرگ میگوید باغدارها حالا به اینها روغن میزنند و نگه میدارند برای عید. فکر میکنم ما هم باید همین کار را بکنیم و در سند چشمانداز بیست سال دیگرم ذیل قسمت کشاورزی، کنار مزرعهی خشخاش یادداشت میکنم "باغ نارنگی".
پیشنهاد خواندنی: اگر ابر چندضلعی را یادتان باشد، حتما مملی را میشناسید. حمید باقرلو در تلگرام نوشتنش را از سر گرفته.
درباره این سایت