در قعر هاویه، صدای رستگاری به گوش میرسد. لحظهی تاریک، لحظهای است که
پیام واقعی تحول در شرف آمدن است. در تاریکترین لحظهها، نور فرا میرسد.» _قدرت اسطوره
هفتهی هفدهم لیگ برتر، منچستر با 19 امتیاز اختلاف از تیم اول (لیورپول، دشمن دیرینه) ضعیفترین منچستر 28 سال اخیر است. ژوزه از آغاز فصل جنگ اعصاب راه انداخته و بازیکنان تازه از راه رسیدهای که قوارهی ستاره بودن نیستند، به آن دامن میزنند. در آنفیلد حقیرانه میبازیم و این پایان کار ژوزه است. باشگاه تصمیم به اخراج او میگیرد و تا پایان فصل، تیم به سرمربی موقتی سپرده میشود. رقابت لیورپول و سیتی را برای صدرنشینی تماشا میکنیم و با خودمان فکر میکنیم شاید فصل دیگر، با زیدان، ته یا پوچتینویی، کسی. 11 امتیاز با تیم چهارم فاصله داریم. ناباور، با خودمان فکر میکنیم لیگ قهرمانان از دست رفت؟ مورینیو گفته منچستر برای قرار گرفتن بین 4 تیم، به معجزه نیاز دارد. با خودمان میگوییم چه شد که به این روز افتادیم؟ آیا واقعا دوران منچستر به سر آمده است؟
بازی کاردیف میرسد. سولشر روی نیمکت نشسته. از بچههای قدیم خودمان است. جام لیگ قهرمانان 1999، یادگار گل دقیقهی 92 او در فینال مقابل بایرن است. کاردیف پنج تا میخورد. هواداران به هیجان میآیند. نشریات آمار اولینها را ردیف میکنند. اولینبار از زمان الکس فرگوسن.، اولینبار از شروع فصل.، اولینبار در این هفده بازی که دوندگی بازیکنان منچستر بیشتر از حریف است! سولشر لبخند میزند و میگوید برای بازگشت به اولدترافورد هیجانزده است.
با خودمان فکر میکنیم منچستر باید همین باشد. جسور و سینه سپر کرده، با اعتماد به نفس و قدردان فرصتها. منچستر باید پادشاه زمین باشد. فکر میکنیم چند وقت بود که از تماشای فوتبال تیممان کیف نکرده بودیم؟ حتی وقتی تیم مورینیو 3-2 سیتی گواردیولا را شکست داد.
تیم سولشر بازیها را پشت سر هم میبرد. کلوبهای هواداری میترکد. دانه دانه بردها را میشماریم و روی سکوها فریاد سر میدهیم برای مردی که تا به حال مرتکب شکست ما نشده:
You are my Solskjaer
My Ole Solskjaer
You make me happy
. When skies are grey
قصههای روزهای دور، دوباره بازگفته میشوند. جام حذفی 99-98 و برد لیورپول، فینال لیگ قهرمانان 99 در نیوکمپ. به کتابخانهام سر میزنم. اوله را در فهرست "پیراهنهای همیشه" پیدا میکنم. دکتر صدر هم از گل قهرمانی مقابل بایرن نوشته است:
گلی که نه زیبا بود و نه هنرمندانه، نه تماشایی و نه ظریف، ولی میخکوبکننده، حیرتانگیز. توپی نواخته شد در زمان حیاتی و موقعیتی سرنوشتساز برابر تیمی بزرگ. گلی روییده در دل توفان چند دقیقهای یونایتد پیش از به صدا درآمدن سوت پایان در نوکمپ. گزارشگران مسابقه نعره سردادند، منچستریهای هیجانزده از گوشهای به گوشهی دیگر دویدند و فریاد کشیدند. مونیخیهای خشکشده زیر سطل آب سرد به نقطهی نامعلومی خیره ماندند. عکاسها و فیلمبردارها برای ثبت نماها سرگیجه گرفتند. هر تصویری شد ماندگار. هر نمایی شد یادگار. آن چند ثانیه همتایی در تاریخ فوتبال نداشت.
پسر نروژی تیر خلاص را شلیک کرد. پسر نروژی که دقیقهی 81 جای اندی کول را گرفت و عجیبترین گل لیگ قهرمانان را زد. عقربه روی دقیقهی نود و دو و هفده ثانیه بود که او دروازهی الیور کان را باز کرد. سی ثانیه پس از گل تساویبخش تدی شرینگهام. دیوید بکام توپ را روی دروازه فرستاد و او در آستانهی دروازه، توپ را از کنار تیر چپ کوبید به تور، شلیک کرد به قلب مونیخیها. بایرن همان لحظه فروغلتید، همان لحظه تمام شد، تسلیم. خدایان فوتبال از آن بالا پایین آمده بودند و کنارش ایستاده بودند، در نوکمپ. کنار او: اوله گونار سولشایر.»
ورود سولشایر به یونایتد برتافته از قصهی پرآب و تاب دیگری بود. برگرفته از پاسخ "نه" آلن شیرر به الکس فرگوسن. فرگی نومید شده از به دست آوردن شیرر پانزده میلیونی، برای تقویت خط حملهاش به یک پسر گمنام نروژی روی آورد. سولشایر کنار رانی جانسن، یوردی کرایف، کارل پوبورسکی و ریموند فن درگوو دو طرف فرگوسن ایستاد و به عنوان یکی از تازهواردهای یونایتد عکس گرفت. او گمنامترین آدم آن عکس بود. همه پرسیدند اون پسر بچهی دبیرستانی کیه؟»، از کجا اومده؟» غریبهترین بازیکن فصل لیگ برتر او بود. بازیکنی که نه میتوانستند نامش را بخوانند و نه تلفظش کنند.
سولشایر رفت و پشت سر اریک کانتونا و اندی کول روی نیمکت نشست. بیحرف و بیصدا. انتظار و انتظار، در انتظار مصدومیت گاه و بیگاه اندی کول. وقتی برای اولینبار در میانهی بازی با بلکبرن راهی میدان شد، شش دقیقه بعد دروازه را گشود و نتیجه را 2-2 کرد تا نوار شکستناپذیری یونایتد حفظ شود. در هر فرصت مهیاشدهای گوشهای از هنرهایش را به رخ کشید: چابکی، فرصتطلبی، سرعت و تمامکنندگی. چهرهی بچگانهای داشت ولی وقتی میدوید، خونسردیاش ترکیب تهدیدکنندهای میگرفت. دروازهها را بیهول و ولا باز میکرد. بیخشونت و بیسرشاخ شدن، سنجیده و هدفمند. هم خشم حریفان را برمیانگیخت و هم تحسینشان را. دروازهشان را باز میکرد، بیآنکه آنها را بچزاند و از کوره به درشان برد. از معدود بازیکنان منچستر یونایتد بود که طرفداران حریف دوستش داشتند. شکیبایی و وفاداریاش غبطه برانگیز بود. اعتنایی نمیکرد امروز معرکه بازی کرده و فردا دوباره نیمکتنشین خواهد شد. نق نمیزد، مصاحبه نمیکرد و خط و نشان نمیکشید. نه تیم را در منگنه قرار میداد و نه طرفداران را در نگرانی فرومیبرد. وقتی تاتنهام در 1998 سراغش آمد، تشکر کرد و گفت نیمکت ذخیرههای یونایتد را به ترکیب اصلی وایت هارت لین ترجیح میدهد.»
ذخیرهی محبوب یونایتد سال 2007 وداع کرد. دست دو فرزندش را گرفت و رفت وسط زمین، مثل همه حین خداحافظی بغضش گرفت و کمی بیشتر. سفر شیرین رسید به ایستگاه آخر. شصت و نه هزار نفر در اولدترافورد اشک ریختند. سولشایر مثل هیچ بازیکنی نبود، هیچکس. فقط او بود که با آن قوارهی بیادا روی نیمکت ذخیرههای یونایتد نشست، با شکیبایی، با صبر. فقط او بود که شکنجهی انتظار ورود به میدان را با گشادهرویی تحمل کرد. فقط او بود که در عصر طلایی یونایتد با یک شماره راهی میدان شد و با همان شماره میدان را ترک کرد: شمارهی بیست. پردهی آخر روز وداع ازآن او بود، فقط او؛ خوشاقبال بودهام؛ برای بهترین مربی و بهترین باشگاه و بهترین طرفداران بازی کردهام.»
بعد از رفتن ژوزه، دنی می نوشت: اگر من به جای منچستر یونایتد بودم، مربی بعدیام چه کسی میبود؟ کسی که حس خوب را به تیم منتقل کند، بازکنان جوان را به تیم بیاورد، کسی که در مسیر درستی بازی کند و بتواند هوادارن سرتاسر جهان را به تیم متصل کند.» حالا، اوله اینجاست. تعویض طلایی، اینبار در قامت سرمربی. تیم جان گرفته است، بازیکنان با لبخند بازی میکنند، آمارها خبرهای خوبی میدهند، مرد آرام با چشمهای خندانش سر هر مصاحبه دانه دانه بازیکنهایش را تشویق و حمایت میکند و امید و قوت قلب میدهد، نه آنقدرها بلندپروازانه، از سر سختکوشی و دلگرمی. هواداران همه عاشق او هستند. مردی که در روزهای تلخ خاکستری پیدایش میشود و با خود نشانههای روزهای خوش گذشته را دارد. شماره 20 افسانهای میتواند یونایتد را به روزهای درخشانش برگرداند؟ برای دل بستن به این خیال زود است. اوله بازیهای بزرگی در پیش دارد. فردا شب، در لیگ قهرمانان مقابل پاریس سن ژرمن قرار میگیرد و ماه بعد به مصاف رقبای دیرینه، سیتی و لوزرپول میرود. فارغ از نتیجهی این بازیها، (که باختن چیزی از ارزشهایش کم نمیکند اما برد مقابل هرکدام میتواند از او افسانه بسازد،) باید دید روند موفقیتهای اوله پایدار خواهد بود؟ بیش از هرچیز این امید هوادارانی است که بعد از هر برد روی سکوها پای میکوبند و برای تیم دوست داشتنی از نو پا گرفتهشان با افتخار میخوانند:
Ole's at the wheel
Tell me how good does it feel
We've got Sanchez,Paul Pogba and Fred
!Marcus Rashford's a Manc born and bred
The greatest of English football
We've won it all
درباره این سایت