پاره‌ای از یک ترانه را پای پستش نوشته. ادامه‌اش را آن زیر کامنت می‌کنم. در جوابم می‌گوید دلش می‌خواهد زمزمه‌ی این شعر را بشنود، از بعضی آدم‌ها، از مثلا من. یک فایل صوتی در تلفنم دارم از یک روز سر ظهر که آفتاب رسیده بود وسط آسمان و مام‌بزرگ داشت پیازداغ درست می‌کرد و من نشسته بودم زیر پنجره و غصه‌ام گرفته بود و پی چیزی می‌گشتم، پی نوری شاید. از بین صدای موتور و آدم‌های توی کوچه و تق‌تق مام‌بزرگ پای گاز، گوشم را سپردم به صدای پرنده‌ها و همراهشان زمزمه کردم. آفتاب می‌درخشید در قلب آسمان. زندگی بود، سخت بود، صدای موتور می‌آمد ولی امید کوچکی از دل ما زمزمه می‌شد به هوای خیال روشن این کلمات. 

من هم دوست دارم یک روز، همه‌ی آدم‌ها خوش‌خیال برای هم زمزمه‌اش کنند و صدای امید ما به نارنج‌زاران خورشید برسد. قصه‌ی امشب برای محبت کلمات

توست. 

 

 

 

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها