بالا میروم، پایین میروم. از توی اتاق دفترچهام را برمیدارم، از توی لیوان یک خودکار آبی. تکه آینه را در مشتم میفشارم. مینشینم کنار بخاری. یک دسته کاغذ توی کلاسور میگذارم. دفترچهی آبی را میگذارم پهلویم باشد. سرچ میکنم، بالا و پایین میروم. بین مقالهها میگردم دنبال ایهامهای حافظ. تا صفحهها باز بشود، میروم تلگرام، میآیم پشت پنجره، رفرش میکنم. بغض توی گلویم بالا میرود، پایین میرود. سطرهای مقاله را تندتند رد میکنم. بیتها را دانهدانه میخوانم. کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت/ به که نفروشند مستوری به مستان شما. نمیدانم ایهام تناسب است یا ایهام. حواسم نیست. به دنبال سرفصلش برنمیگردم. میروم تلگرام، اینستاگرام را بالا میکنم، پایین میکنم. نوشته: برای روسری گلدار. صبر میکنم. میخوانم. با او میروم روی بام، گوشی را میفشارم در دستم. در آسمان میگردم به دنبال سرخی ماه. سرگردان و ترسیده، خیابانها را با او بالا میروم، پایین میروم. با او میشمارم، یک هفته، دو هفته، سه هفته. بیشتر میشمارم، او دیگر همراهم نمیآید. منتظر مینشینم، ادامهاش را در کامنت اول میخوانم. غریب به موطن میرسد. بغضم باز میشود تا سرانگشتهایم. لببهلب چشمهام را پر میکند. تکه آینه را توی مشتم میفشارم. دلم میخواهد از فشار گوشههاش به نرمهی دستم خون بپاشد اما زخمیام نمیکند. کامنتها را میروم پایینتر. کسی نوشته: ای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد. کنار پنجره به دنبال آن بیت آشنا برمیگردم. اشکها پایین میریزند. تندتند با پشت دست پاکشان میکنم.
درباره این سایت