حیاط را فرش کردیم. سماور زغالی مام‌بزرگ را علم کردیم. قالی‌ها را انداختیم لب باغچه و گلدان شمعدانی را کنار خودمان نشاندیم. هوا چه‌قدر زیبا بود. صبح که بیدار شدم و دیدم برنامه این است که خاله این‌ها بیایند پایین، دلم نمی‌خواست. دلم سنگین بود. فکر کردم که همچنان دلم تنهایی و خلوت می‌خواهد و آماده‌ی درگیر جمع‌ شدن نیستم. فکر کردم خوب شد شاید که عید امسال کنار بقیه نیستیم یا قرار نیست به دانشگاه برگردیم. نه از آن بابت که انگار این شرایط جهنمی خوب است. شرایط اگر جهنمی نبود یا خوب بود، حال و روز من این نبود. فکر می‌کنم احتیاج دارم به تک‌وتنها بودن، خلوت‌کردن، کمتر حرف‌زدن و بیشتر فکرکردن. به جاهای دیگری از خودم رسیده‌ام. قرارگرفتن در شرایط عجیب، دارد چیزهای جدیدی از زندگی نشانم می‌دهد. و هرچه از سختی به من رسیده، بیشتر مرا به سمت کشف منظرهای جدید سوق می‌دهد. یکی از آن دردناک‌هایش، دوری از خراسان. خراسان که بابای من است، وطن من است، صدای من است، زبان و قلم من است، قصه‌های من است، دین و ایمان من است، خراسان امام‌رضای من است و دورافتاده‌ام. هرچه محروم‌تر می‌شوم، چیزهای دیگری از خودم پیدا می‌کنم که وابسته نیست به آن‌چه جهان خودم می‌دانسته‌ام. 

جهان موضوع نوشته‌ی بعدی‌ست. این‌یکی درباره‌ی این است که طبیعت تره هم برای ما خرد نمی‌کند. این را مام‌بزرگ گفت وقتی جوجه‌مان را خورده بودیم و نه خلوت کرده بودیم و بالش و پتو برده بودم توی حیاط، تکیه داده بودم به دیوار کوتاه بین حیاط ما و همسایه، چای می‌خوردیم. از بالای دیوار کوتاه درخت انارشان را دید زد و گفت سرشاخه‌هایش نوبرگ‌های سبز روشن باز کرده. بعد هم زد زیر گریه چون دیشب وقت خواب صدای خدیج‌خاله به یادش آمده بود وقتی که حرف می‌زد و تعریف می‌کرد. درخت انار وقیح، در سرکشی نسیم برگ‌های نو را رقصاند. انگار نه انگار مرگ پشت در خانه‌هایمان است. نه انگار که عزیز از دست داده‌ایم. گنجشک‌ها زدند زیر خنده. برای آن‌ها که اهمیتی ندارد. پتو پیچیدم دورم. مثل هرسال همین‌موقع که عصر بهار سوزدار است هنوز. اگر همگی کنار هم بودیم، وقت آش‌رشته بود حالا. و مام‌بزرگ منچ بازی می‌کنیم و سه‌تایی عکس می‌گیریم و می‌فرستیم توی گروه. مام‌بزرگ که سلطان بازی‌های فکری شده این مدت، سه‌بار مرا می‌زند و دوباره می‌برد. یاکریم‌ها سر ساعت همیشگی می‌آیند و صف می‌کشند روی دیوار و باران هم خودش را به آخر قصه می‌رساند. تندتند وسایل را جمع می‌کنیم و می‌بریم تو و پشت پنجره دلمان می‌گیرد. درحالی‌که می‌بایست حالا در ترافیک برگشت می‌بودیم و خیره از پشت شیشه‌ی باران‌گرفته‌ی ماشین، موسیقی گوش می‌کردیم و دلمان می‌گرفت. 

یعنی طبیعت کار خودش را می‌کند و قدر یک پشه برایش اهمیت ندارد ما در چه وضعیتی گیر کرده‌ایم که در ضمن کم‌کم باید منتظر آمدن آن‌ها هم باشیم. چرا باید برایش فرقی بکند زمین که فراوان‌سال پیش از ما بهار و زمستان کرده؟ چرا اعتنایی باید بکند به ما که عمر بودنمان به چشم‎برهم‌زدنی هم از سرگذشتش نیست و در همین‌مدت هم که نصفش را خورده و نصفش را برده‌ایم. مای قرن بیست‌ویکی که خدا را بنده نیستیم، چون‌که قاهریم، چون طبیعت را به اختیار آورده‌ایم، چون‌که می‌توانیم پس بهره‌کشی می‌کنیم. و خدای قصه‌ی پشه و نمرود ناتوان‌ترین خلق خود را به سوی جباران خودکامه فرستاد،» تا یادمان بیاورد قاهر اسم خداست، شأن دارد. هرچند که راحت است توهم قاهربودن، تا کشف واکسن و درمان طول می‌کشد. بعدش دوباره روز از نو، روزی از نو. تا کجا دوباره خر ما را بگیرد. فکر می‌کنید بعد از این روزها چیزی عوض می‌شود؟ من امیدوار نیستم و همین حالا دل‌نگرانم برای انبوه پسماندهای عفونی و پرخطر که چه بلایی قرار است سر زمین ما بیاورد. 

به هرحال ما که از همه‌چیز امید بریدیم، فقط خواستم بگویم طبیعت، دم شما گرم که رنج و غصه و ضعف و قوت ما فرقی به حالت ندارد و راه خودت را می‌روی. کاش قبول می‌کردیم جزئی از تو باشیم، نه مالک تو. روزت مبارک. 




خ. دیروز، بعد از پست قبلی، دیدم که پنگوئن کدی برایم فرستاده که اگر کسی را دعوت کنم و او با کد من وارد برنامه شود، به هردویمان یک هفته رایگان امکان استفاده از نسخه‌ی خفن را می‌دهد. خواستم به پست اضافه کنم اما دوست نداشتم این‌طور به نظر برسد که به خاطر این از پنگوئن نوشته‌ام. بعد در نامه‌نگاری‌هایم با تیم پشتیبانی‌اش، وقتی از حال و روزمان گفتم، یک‌ماه اجازه‌ی استفاده‌ی رایگان از همه‌ی امکانات برنامه را به من دادند و گفتند تلاش می‌کنند برای کاربران ایرانی برنامه را رایگان در دسترس بگذارند. (#قهرمان‌ملی) لذا حالا که من به هرصورت دسترسی کامل دارم، این کد را می‌گذارم این‌جا، اگر کسی از شما خواست از برنامه استفاده کند، این کد را وارد کند و یک هفته‌ی مجانی‌اش را بگیرد: H9PM8


خ. نوا دیشب ذکر مصیبت خواند که نیمه‌شعبان امسال دیگر توی خیابان‌ها خبری از شربت و شیرینی نیست. خودش اما این روزها مناجاتی می‌نویسد که طعم شربت‌زعفران‌های عید میلاد را می‌دهد. بخوانید در

یک مکالمه‌ی ساده


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها